در هفتهها و ماههای اخیر، جامعهٔ ایران بار دیگر شاهد جنجالهای گسترده دربارهٔ اتهامات تجاوز جنسی در میان چهرههای شناختهشدهٔ ورزشی و هنری بوده است. آنچه این رخدادها را از سطح رویدادهای فردی فراتر میبرد، نه صرفاً وقوع خشونت، بلکه واکنش نهادی و اجتماعی به آن است ،انکار عمومی، سرزنش قربانی، حمایت از متهمان و در نهایت، فرار از پاسخگویی. در حالیکه شواهد و گزارشهای مستند وجود دارد، دستگاه قضایی و انتظامی اغلب با سکوت یا بیعملی، زمینهٔ تکرار خشونت را فراهم میکند.
رسانههای مستقل مسدود میشوند و افکار عمومی به جای همبستگی با قربانی، در مدار اسطورهسازی از چهرههای قدرتمند حرکت میکند. این چرخه بازتاب مستقیم پیوند میان قدرت اقتصادی، مردسالاری و ایدئولوژی سیاسی است، پیوندی که تولید و بازتولید سلطه را در تمام سطوح تضمین میکند. مردسالاری تنها یک پیشداوری فرهنگی نیست؛ بلکه روبنایی ایدئولوژیک است که بر پایهٔ زیربنای اقتصادی نابرابر شکل میگیرد. سرمایهداری و مردسالاری دو چهرهٔ یک سازوکارند؛ اولی نیروی کار را استثمار میکند، دومی بدن زنان را تحت انضباط درمیآورد. در این چارچوب، بدن زن «مالکیت خصوصی» قلمداد میشود و تجاوز، شکلی از تصرف نمادین است. تا زمانی که مالکیت، قدرت و قانون در انحصار گروهی کوچک باقی بماند، خشونت جنسیتی به حیات خود ادامه خواهد داد.
در جامعهای که ارزش اجتماعی بر ثروت، محبوبیت و سرمایهٔ رسانهای بنا شده، صاحبان شهرت به جایگاه فراتر از قانون دست مییابند. آنان میتوانند از محبوبیت بهعنوان سپر دفاعی استفاده کنند و با حمایت رسانههای همسو، روایت قربانی را بیاعتبار سازند. سرمایهٔ نمادین در اینجا به ابزار مشروعیت بدل میشود: هرچه چهره شناختهتر، مسئولیتپذیری کمتر. نتیجه، نظامی است که در آن «شخصیت عمومی» مهمتر از «حقیقت عمومی» میشود.
رسانههای رسمی در بسیاری از موارد بهجای روشنگری، در خدمت فراموشی قرار میگیرند. آنها به جای بررسی خشونت، به «اخلاق قربانی» میپردازند و از این طریق نظام ارزشی مردسالار را بازتولید میکنند. محدودسازی رسانههای مستقل و حذف روزنامهنگاران تحقیقی، سازوکاری است برای جلوگیری از افشای پیوند میان قدرت و خشونت. در نتیجه، جامعه نه با آگاهی، بلکه با روایتهای دستکاریشده روبهروست. پیامی که از هر پروندهٔ بیپاسخ آشکار میشود روشن است: عدالت دستنیافتنی است، پس سکوت کن. بدین ترتیب، تجاوز به ابزار انضباط بدل میشود؛ زبانی که قدرت با آن بدنها را کنترل میکند و ترس را بازتولید میسازد. این همان کارکرد سیاسی خشونت است: تداوم هژمونی از راه ترس و بیاعتمادی.
در دوران جهانیشدهٔ سرمایه، مصونیت نیز جهانی میشود. افرادی که به ساختار قدرت یا ثروت متصلاند، میتوانند به راحتی از مرزها بگذرند و در پناه قانونهای دیگر قرار گیرند. این نابرابری جهانی، شکاف میان قربانی و متجاوز را عمیقتر میکند. عدالت بیاثر میشود و سیستم بینالمللی نیز ابزار بازدارندهای ندارد. این پدیده، نماد همان تضاد طبقاتی در مقیاس جهانی است. سرمایهداری و مردسالاری دو نظام متقاطعاند که یکدیگر را بازتولید میکنند. ازاینرو، رهایی زنان تنها در پیوند با رهایی طبقاتی ممکن است. تجربهٔ مبارزات سالهای اخیر نشان میدهد که پیوند مبارزهٔ ضدسرمایهداری و جنبش رهایی زنان میتواند به قدرتی نوین بدل شود؛ قدرتی که از همبستگی برمیخیزد. رسانههای مستقل، فضاهای جمعی، و روایتگری شجاعانه، ابزارهای نخستینِ مقاومتاند. در برابر ساختارهای فاسد و سرکوبگر، ایجاد تشکل های مستقل از دولت زنان ضرورتی سیاسی است. این تشکل ها باید خارج از کنترل دولت،نهادهای وابسته به قدرت شکل گیرند و بر اصول سازماندهی، همبستگی طبقاتی و عدالت جنسیتی بنا شوند.
رویدادهای اخیر در ایران، نقاب از چهرهٔ سیستمی برداشت که مردسالاری را بخشی از منطق بقای خود ساخته است. تجاوز در چنین نظمی، نه انحراف بلکه ابزار کنترل است؛ شکلی از اعمال قدرت که با قانون، رسانه و سرمایه پشتیبانی میشود. آگاهی طبقاتی، سازمانیابی مستقل و پیوند جنبشهای کارگری و زنان میتواند پایههای این نظام را به چالش بکشد. عدالت در این چشمانداز، به معنای انتقام نیست؛ بلکه بازسازی بنیادین روابط اجتماعی است. جامعهای که در آن بدن، کار و آزادی انسان از منطق مالکیت رها شده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.