ما انسانها برای رسیدن به آنجا نقشه میکشیم. آنجا قبل از هر چیز، زندگیی بهتر است. شاید “بهتر”؛ برای هر کس معنای خاصی داشته باشد؛ ولی در طولِ تاریخِ نقشهکشیهایِ انسان، هیچیک برای خرابتر کردن زندگی شخصی نبوده است. آنجا، مقصدی مشخص نیست که تعیّناتاش را پیشاپیش میشناسیم. هر کس بر بنیاد جهاندیدی که دارد جستجوگر آنجاست. آنجا را هر فردی برای خودش میسازد. آنجا ثابت نیست معلوم نیست. قابل رؤیت نیست. بستگی به اینجا دارد. اینجا هم هرگز ثابت نمانده است. اکثریتِ قریب بهاتفاقِ جامعه، آنجا را درونِ نظمِ موجود جستجو میکند. این بدان معناست که تلاش دارند در این نظم، زندگیشان را سر و سامان دهند.
کارگران تاریخن بر بنیاد شرایط زندگی، رویکردی به تشکلیابی در محیط زندگی اجتماعی (واحدهای تولیدی و خدماتی) از خود بروز دادهاند. اما هرگونه تشکیلات کارگری، گشایش دریچه یا دروازه ای بهسوی آنجا است. آنجا برای کارگر کمونیست یک چیز است و برای تودههای کارگر حتمن چیز دیگری خواهد بود. کارگر ِکمونیست تلاش میکند با بررسی اینجا به همکاران نشان دهد؛ ما ابزار و اُبژهای در دست کارفرما و سیستم هستیم، رهائی یعنی کوشش برای ارادهمند شدن و کاراکتر انسانی پیداکردن، پس آنجا جامعهای عاری از طبقات و استثمار است، جامعهی کمونیستی است، نفی نظم سرمایهداری است، آنجا یعنی سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان است، آنجا الغای کار مزدوری است. همهی اینها در یک کلام یعنی آنجا دیگر برای همیشه اینجائی نیست.
از این منظر برای شناخت آنجا، ابتدا باید اینجا را همه جانبه بشناسیم، با شناخت از اینجا توانمندی رهیافتهای مشخص تا رسیدن به آنجا را پیدا خواهیم کرد. تنهائی نمیتوانیم به آنجا برسیم، به کمک هیچ تشکیلاتی به جز تشکل طبقاتی فروشندگان نیروی کار قادر نخواهیم بود به آنجا برسیم. معدودی از کارگران کمونیست نمیتوانند آنجا را مادیت بخشند. آنجا مادیت اجتماعی طبقهی معینی است که در تنگنای نظم موجود قادر به ادامه حیات نیست. آنجا نتیجه فعالیت اجتماعی ـ سیاسی معینی برای نفی استثمار و رابطه نابرابر انسان با انسان است! هرگونه تشکلی که از دل مبارزات استثمار شوندگان بیرون نیامده باشد از چنین خصوصیتی برخوردار نیست که بتواند جاده آنجا را هموارسازد. همواری این جاده با همهی پیچ و خم هایش توسط اجتماع معینی(طبقه کارگر و سایر فروشندگان نیروی کار که منافع شان در نظام موجود تأمین نمیگردد) لحظه به لحظه کوبیده خواهد شد و از این زاویه مهر و نشان از پیش تأیید شدهای بر پیشانی ندارد بلکه با فاصله گرفتن کارگران از اینجا بهسوی آنجا خود را بنمایشمیگذارد و به آشکارهگی میرساند. آنجا در امروز من، کوشش برای “من”یّتی که ما میشوددر پیوند با محیط پیرامون خودنمائی میکند. ولی آنجا برای یک طبقه مجموعه بسیار پیچیدهتری را آشکار میسازد که هر دَم متعینتر میگردد. این گذار از فردیت به جامعیت، آنجا را نیروهای چپ “آگاهی” نام نهادهاند و می خواهند آنرا از بیرون به درون طبقه ببرند. این بدان معناست که چپ انتظار آن دارد که کارگران از او حرف شنوی داشته باشند و به دنبالاش راه بیفتند تا آنها را نجات دهد. اما تجارب تاریخی نشان داده است که کارگران تابعی از تشکیلات و ایدههای آنها نیستند که خود بهعنوان جریان مادی تاریخ، آفریننده نگاه و عمل تازهای هستند؛ چه در ارتباط با موضوع قدرت سیاسی، چه در ارتباط با تشکیلات و چه در ساختن تاریخی نوین. از این زاویه مشکل بنیادی چپ این است که خود را قیم و پدر خوانده طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی میداند و نه تابعی از آن.
منِ کارگر کمونیست همه چیزدان و تئوریسین نیستم که قرار است سایر کارگران را جذب کنم یا به دنبال خودم بکشانم و آنها را به تابعی از “تئوریهای” نداشته خودم مبدل سازم. من در جریان مبارزه و زندگی اجتماعی بمثابه تابعی از اموری که سرمایه به من و هم طبقهای هایم تحمیل میکند جریان پیدا نخواهم کرد، بهعنوان کارگر کمونیست تلاش میکنم خلاف جریان، زندگی فردی و اجتماعیام را سامان بخشم و این خلاف جریان بودن، امری پراتیکی است و نه ذهنی. بنابراین میدانم، همکارانم نیز، رفته رفته، جلب خلاف جریان میشوند و بدین طریق هر کس در این ارتباط به طرحاندازیهای خاص خود روی خواهد آورد و بدینگونه ما به رهیافتهای اجتماعی ـ تاریخی نوین دست خواهیم یافت. یعنی جریان عمل اجتماعی، کارگران به اشکال متفاوت و تازهای با خلاف جریان نظام حاکم آشنا می میشوند. یکی از این رهیافتها همانا ایجاد سازمانهای ضروری ای است که تحت شرایط مشخص، کارگران به آن دست مییازند. بنابراین قرار نیست ما از قبل با تصمیم بر پیشگزاردههای تشکلی معین در مبارزه روزمره فعال باشیم بل هر نوع پیشگزاردهی ضروری، لازم است به آزمون گذاشته شود تا از امکان مادیت یابیاش آگاه گردیم. بررسی شرایط خاص ِجنبش اجتماعی و کارگری نشان از آن دارد که بسیاری پیشگزاردههای ما پاسخ متفی گرفتهاند. بنابراین از طریق شناخت تازه اوضاع است که به جمعبندی نوینی خواهیم رسید.
بنابراین تابع بودن یعنی اکتفا نکردن به هرگونه رهیافت پیشینی و پیشگزاردههای مجرد و توجه اکید به شرایط موجود مبارزه طبقاتی و راهکارهای لازم برای به هم پیوستن و همراهی در جریان عمل!
اینجا و تشکل کارگری
اینجا حتا اگر تشکل کارگری وجود ندارد این نبود تشکل را اوضاع پیشینی برای ما فراهم آورده است، اعم از سندیکا، کمیتههای اعتصاب، کمیته کارخانه، شوراهای کارگری، اتحادیه، فدراسیون و… . بنابراین ضرورت قطعی دارد جریاناتی که اینجا(به لحاظ تشکیلاتی) را برای ما فراهم ساخته اند را بشناسیم، زیرا سایرین بر بنیاد ملزومات تاریخی ـ اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی خاصی به منزله زمینه مبادرت به ایجادهر یک از اینها (حزب، شورا، سندیکا و اتحادیه…) کردهاند. بدون شناخت این زمینهها و ضرورتهائی که این تشکلات بربنیاد آن استوار گردیدهاند، جملگی بهصورت پیشگزاردههای مقولهای و صرفن مفهومی و لذا مجرد، جایگاه پیداخواهند کرد و نه بهعنوان نتیجه و محصول پراتیک تاریخی اجتماعی مشخص و معینی که لازم است به نیازهای مشخص تاریخی اجتماعی ما نیز پاسخ گویند.
بنیادی ترین پرسش در ارتباط با تشکلهای مختلف از جمله حزب این است که در کدام دوره و از جانب کدام جنبشهای اجتماعی ساخته و پرداخته شده است، بربنیاد کدام نیازهای تاریخی؟ فونکسیونهای ضروریشان چه بوده است؟ آیا تا کنون کارگران و یا طبقه کارگر مبادرت به ایجاد حزب کردهاند؟ در کدام کشور؟ چه زمانی، با چه هدفی و چه به سر جامعه آورده است؟ چنین تشکلی از کدام ضرورتهای مبارزاتی ِاجتماعی ـ سیاسی برخاسته است؟ چه ارتباطی با خودسازمانگری طبقات دارد؟ چنین تشکیلاتی آیا هنوز هم برای طبقه کارگر ضرورت دارد، چرا؟ فونکسیون الزامات درونی و بیرونی حزب کدامها هستند؟ رابطه آن با قدرت طبقاتی چگونه است؟
سندیکا محصول فعلیت اجتماعی کدام طبقه است و چگونه سامان یافته است؟ طی تاریخی که سندیکا از سرکذرانده آیا فونکسیونهای همسان و یکنواختی داشته است؟ آیا در کشورهای مختلف پراتیک واحدی داشته است؟ آیا همیشه با شکل و مضمون واحدی فعالیت داشته است؟اگر نه، چرا؟ بربنیاد کدام نیازهای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی سازمان یافته است؟ آیا هنوز ضرورت وجودیاش حیات دارد؟ با چه شکل و محتوائی؟
آیا با توجه به شرایط خاصِ اعتراضات کارگری در ایران، سندیکا میتواند سامان گیرد؟ چنین تشکلی بربنیاد کدام نیازهای کارگران بوجود خواهد آمد و به آنها میتواند پاسخ گوید؟ آیا لازم است کارگران ایران حتمن تشکل سندیکائی را تجربه کنند؟ آیا این تشکیلات کارگری باید قانونی باشد یا تحمیلی؟ قانونی یا غیرقانونی بودن آن به چه صورتهائی عملی خواهدشد؟ آیا گونهی معین آنرا ما برای کارگران تعیین میکنیم یا اینکه این موضوع به توانمندی کارگران و شرایطی که در آن بسر میبرند بستگی دارد؟
آیا شورا بهترین شکل سازمانیابی کارگری است؟، چرا؟ آیا شورا محصول دوران خاصی از مبارزه اجتماعی است؟ یا اینکه در هر زمان کارگران اراده کنند میتوانند خود را شورائی سازمان دهند؟ آیا شوراهای کارگری به مناسبات درونی تشکل مربوط است یا در ارتباط با کسب قدرت سیاسی معنا و مفهوم مییابد؟ در چه صورتی کارگران قادرند مناسبات شورائی را به مبارزاتشان حاکم سازند؟ ملزومات چنین مناسباتی برخاسته از کدام فاکتورهای مادی در جنبش کارگری بوده است؟ کارگران اگر در پروسه مبارزاتیبه لزوم چنین مناسباتی نرسیده باشند امکان خواهد داشت در یک آن(زمان خیزشهای انقلابی) به ضرورت خودرهائی برسند؟ آیا تعیین زمان تشکیل شورا به قیام و شرایط انقلابی، به تعویق انداختن زمان خودگردانی و خودسازمانگری طبقه کارگر را به نمایش نمیگذارد؟ آیا امکان پذیر است کارگران در زمانی کوتاه به خودگردانی برسند؟ یا نیازِخودگردانی برخاسته از یک روند مبارزاتی و کسب تجارب خاصی است؟ به نظر میرسد برقراری چنین کُنش رفتاری محصول یک پروسه طولانی از مبارزات اجتماعی میباشد که این اِلمانها را درونی و به نیازِ حیاتی مبدل کرده باشد. آیا شوراهای کارگری روسیه در ۱۹۰۵ را میتوان خارج از روند تاریخیمبارزاتی ارزیابی نمود؟ بهعبارت دیگر آیا چنین کُنشرفتارها و فونکسیون های اجتماعیای در بخشی از کارگران میتواند یک شبه سامان یافته باشد؟ اینها پرسشهائی است که رویاروی هر کارگر کمونیستی قرار دارد تا جهان را در فرمولهای سادهی از پیش تعیین شده خلاصه نکنند.
آیا ایجاد و تشکیل کمیتههای کارخانه را آدمهای نخبه غیرکارگری به درون کارگران آوردهاند یا اینگونه تشکلها محصول درگیری کارگران با کارفرمایان و مبارزات تاریخی آنها است؟ چنین تشکلی برخاسته از کدام نیازها و درگیریهای مبارزاتی کارگران با کارفرماها است؟ اگر کمیته اعتصاب مربوط به زمان خاصی است (زمان اعتصاب)، پیش زمینه مناسبات بیناگارگری آن، چگونه شکل گرفته است؟
آیا کارگران بدون مبارزات تاریخمند برای نفی قدرت، توانمند برقراری مناسباتی برابر در سامانیابی خویش برخوردار خواهند شد؟ اگر آری، چگونه؟ اگر نه، راهکارهای عملی ما برای رسیدن به این منظور چیست؟ باید از همین امروز در این ارتباط چه رویکردی به جنبش کارگری داشته باشیم؟ و آیا چنین روآوریای موضوعی ذهنی میباشد یا اینکه برخاسته از ارتباط عملی ما با این جنبش است؟ آیا این امر بدون شناخت تمامی آنان و لحظات تا نفی هرگونه مناسبات قدرتمدار و نفی هرگونه سلطهگری درونی و بیرونی تشکلهای طبقاتی کارگران میسر و امکان پذیر است؟
و آیا موضوع قدرت، کسب قدرت سیاسی و نفی هرگونه دولتی موضوعی نیست که از همین امروز باید در جنبش کارگری اشاعه یابد؟ چگونه؟
آیا طبقه کارگر درعین حال که برای کسب قدرت سیاسی مبارزه میکند، نباید بداند و یاد بگیرد که خودش بهعنوان یک طبقه علیه هرگونه قدرتی است؟
اگر قرار است طبقه کارگر مسئله انقلاب اجتماعی را با نفی هرگونه سلطه تحقق بخشد، در کدام مدرسه و طی کدام پروسه و روند عملی از همین امروز باید برای آن آموزش ببیند و آمادگی پیدا کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
توجه:فقط اعضای این وبلاگ میتوانند نظر خود را ارسال کنند.